دنیا به مرام صوفیان خواهـــــــد شــــــــــد
دین همــــگی جمــــــله نهان خواهـــــد شـــد
بـــیـــــنی که علـی خدا بــــود ای کفـــــری
هم اوست که صاحب الـزمان خـواهــدشـد
نمونۀ دستخط درویش
ای بتِ بت آفرین سوختیم ساختیم پیش رُخت ای صنم ما سپر انداختیم
از دم لعل لبت از عدم آمد وجود عالم و آدم تویی صورت خود ساختیم
منشاء کل نقطه ذات حکیم باء بسم الله الرحمن الرحیم
چون که حق عرض امانت را نمود در میان جمع خلاق ودود
همهمه افتاد اندر آن رَمه هم اباء کردند از حملش همه
از کمینگه آدم خاکی نژاد پای مردان اندر آن میدان نهاد
چون نبودند مرد میدان آن رنود بوالبشر از ره رسید و در ربود
این امانت خلعت دیوانه هاست عاقلان را کی چنین خلعت رواست
زین سبب ازحضرت خلاق ما تا بدانند و خدا را باب ما
وین خلافت هو الله احد داد آدم را به اوراق و سند
ور نبی فرموده است آن ذات پاک جانشین ما است آدم روی خاک
است میراث پدر بهر پسر ازصفی الله صفی شد بهره ور
دنیا به مرام صوفیان خواهد شد دین همگی جمله نهان خواهد شد
بینی که علی خدا بود ای کفری هم اوست که صاحب الزمان خواهدشد
نقطه موهوم اظهار وجود خواست خود را صور تا نقطه نمود
ازهیولا نقطه آمد بر وجود گرنبودی نقطه خطی هم نبود
شد برون از نقطه خط مستقیم منتهی شد خط به نقطه ای حکیم
نقطه اول نبی مصطفی(ص) نقطه آخرعلی ذوالعلاء(ع)
نقطه ناطق نیست بی صوت وصداست این همه آواز و الفاظ از کجاست
هرچه هست و نیست اندر نقطه است ذات الله الصّمد فرمانده است
گرچه معدوم است بی حد و حساب یک بود این نکته را نیکو بیاب
نقطه را نه عمق و نه طول است و عرض جمله را،هم می توانی کردفرض
کسی که سوخته این نگاردیرین است کجا مقیّد اسلام و کفر و آئین است
بذات و علم و به روح و به فرش و لوح و قلم به واحد یک تک دین و مذهبم این است
به چهار بید ِهُنود و به پنج مُصحف قدس به آن خدای یگانه که مالک دین است
قسم به سبعه سیاره رأس و کید و ذنب قسم به ظهر درخشان و ماه و پروین است
مرا به سبحه و زُنار و خال جبهه چه سود مرا چه کار به تشریع و جبر و تکوین است
نه مفردم نه معلم نه فیلسوف و فقیه نه شیخ و مرشد وقتم که هادی دین است
به پیش عشق کلیسا و دیر و کعبه یکی است به ِسرعشق که مبدأ معاد من این است
نظر به تخت کیان و به تاج شاهی نیست مرا که دیده به دیدار عشق شیرین است
سوار رف رف عشقیم و مات رخ الشیخ مرا چه کار به شاه و به فیل و فرزین است