هو

عجب!مردمان از خرابه ها در فرارند ولی من خوب می دانم بهترین مکان است.

عجب!مردمان فکر می کنند که افراد بد و بدتر از همه در مخنث خانه ها زندگی می کنند ولی من خوب می دانم و احترام خاصی به آنها دارم آنها را پاک ترین مردمان می دانم. شرح احوال عجیبی دارند. دوست دارم که بشنوم ، باور کنید! اگر کسی مستعد نظر باشد یک حال پریشانی پیدا می کند و در تفکر وا می ماند ، آنان یک چهره معصوم ویک افکار شلوغ ، چشم های اشک آور و با درونی پر دردو تفکری در هم به آدمی نگاه می کنند. زندگی همه انسانها نقش است ، زندگی پریشان ، دروغ و غیبت تهمت های ناروا ، مال مردم را حیف و میل کرده و به هر طریقی که شده مردم را آنقدر آزار و اذیت می کنند که خودشان از کرده خودشان پشیمان و متنفر می گردند ولی دیگر راه برگشتی بجز مرگ نیست ...

عجب! عجیب است همه گدایی را بد می دانند ولی من خوب می دانم نه اینکه پول و ثروت جمع کرده و ارث برای فرزندان بگذاری نه ، نه چنین نیست ولی گدایی و پرسه زنی حال دیگری دارد. بحق هر محلی که به پرسه زنی بروی ، آنجا دچار زلزله شده و تکانی به آدمیان خواهد داد. پرسه زنی به معنای دور کردن غرور و خود نمایی از خود است ، به معنای فناء و فانی گشتن و راز و نیاز با مردان خدا بلکه مردان غیبی و رجال الغیب است آشنایی به رمز عالم غیب ، یعنی بی سر و سامان شدن ، یعنی بی منزل بودن ، یعنی پریشان بودن، یعنی به یاد پیرش بودن با حضور قلب کامل و با ذکری که از پیرش در یافت نموده. پرسه زنی یعنی با مردان غیبی آشنا شدن ، پرسه زنی یعنی گدا اندر گدا ، یعنی علمی از ارباب عرفان و خزانه دار که در هر لحظه به مکانی و در شهری رفته و خرقه پوشان را دلداری نموده و دست نوازش به سر و صورت آنها کشیده و تشنگی و گرسنگی آنها را رفع کرده تا شب دیگر به شکل و نوع دیگر ،به همین منوال... عجیب تر و زجر آور تر از این بشنوید ، با عشق تمام عیار به امام زمان در حال پرسه زنی سگی و یا گربة گَری و یا زخمی شده ای را گرفته و برای مداوا به خانه بیاورید و یا گرسنه ای را پیدا کرده و به آنها لقمه نانی و یا آبی برسانید و یا در جمع گدایان نشسته و در آخر شب پول جمع آوری کرده خودت را تماماً به گدایان هم ردیف خودت تقسیم بنما و فقط چند قِران اضافی را برای خودت نگهدار که پیرم انجام داد در حالی که کیمیای نظری و کیمیای عملی داشت. متوجه شدید و با پرسه زنی مردان خدا آشنایی پیدا کردید. وای و اَمان از لباس پرسه زنی ، آنقدر کهنه و وصله کرده است ، کفش ، یک لنگه گیوه و لنگه دیگر چرمی رنگ و رو رفته که اصلاً واکس به خود ندیده است. از شرح احوال پرسه زنی بگویم اگر کسی یک ریال به کیسه اش بیندازد و یا بیست ریال بردارد یکی است ، هیچ گونه اعتراضی در میان نیست. این حالات در خلق الله نیست. اگر پیر صلاح بداند و سالک را به ریاضت بنشاند که چه بهتر ، در باغ و یا در مکان دیگر با نان و سبزیجات بسر کند. در قرن های پیش دیده و نوشته شده است که سالکانی در اثر مداومت و خوردن سبزی پی در پی ، رنگ آنها به سبزی گرایش پیدا کرده است. این حال و احوال بیشتر در احمد آباد هند رواج داشته است البته دارای علوم باطنی ، حتی شفای بیماران بوده اند که کم و بیش در این زمینه ها برای من آشکار شده است. این افراد و دراویش ، مردمانی ساده ، دارای صدق ، پاک و قابل اعتماد و با باطنی قوی هستند که آینده و گذشته آدمی بر آنها آشکار و گویاست ولی اصلاً فاش نمی کنند. ضمیر انسانها را می بینند و می خوانند ، کم حرف می زنند ،کم می خورند و کم می خوابند. اینان دیوانه وار علاقه مند به امام زمان و به پیرشان هستند. اینان در حال فناء ، فانی از همه چیز ، از دنیا ، از مال و ثروت هستند. دل بستگی به دنیا و آدمیان دنیا نداشته و مدام در ذکر و فکر و مناجات و شب زنده داری هستند. یک عشق خدادادی دارند اینان از نطفه دارای صدق بوده اند ، به حق اگر بکوشند ، مجذوب وار به درب آن مقام عالی مقام رفته ، قسم وَ وَ وَ... ناله کنان جای پای عاشقان گذاشته ، در یکی ازسه محل ذکر شده با ناله و جذبه یک مرتبه در قالب او دمیده گردند ، ولله ، ولله ، همان شخص یکی از اولیاء الله و یکی از یاران امام زمان می گردد یعنی می گردانند. مگر نمی دانید که قطب سرسلسه این مکتب یکی از نزدیکان امام زمان،که پنجاه سال فقط ریاضت و شب زنده داری و در گرسنگی و تنهایی در کوه های مامی پنجه که صدها کیلومتر جنگل و درخت کاری و پر از مار و افعی و شیر و پلنگ و گرگ بوده بیتوته کرده است. اسراری در آن کوه نهفته است. شخص رندی که در خانقاه هدایت و در محل نشستن یار با وفای سید علی عریان شبی نشسته و مشغول راز و نیاز گردیده، بحق اگر پیرمان و صاحب مملکت یک نگاهی به آن فقیر که جویای حقیقت است بنماید ، باور کنید یکی از تشنگان را طریق و از مجذوبان خواهد گردید و هزاران نفر وسیله همان شخص هدایت خواهند شد.

ندایی که از حق رسید و به آن سه محل که اشاره گردید ، باور کنید ، بپذیرید! دست خالی به منزل نخواهید آمد. یکی طالب پول ، یکی طالب عشق مجازی ، یکی طالب شفای بیماران یکی به فنا رسیده ، طالب دیدار آقا و طالب علم لدنی و علم غریبه هستند شما را به خدا آنهایی که ما را از شما جدا کردند ، باعث و بانی اش مخصوصاً آن پنچ نفرکه هر چه در توان داشتند ،کوشیدند و هر چه خواستند کردند ، بگویید الهی و یا ربی ، به جد فاطمه زهرا و به حرمت صاحب الزمان عمل بدشان را به دامان خودشان واگذار شود. از همگی شما تقاضا دارم این جمله را به زبان بیاورید. هر فردی از مکتب اجازه دارد تا هفت بار در غروب به یکی از محل های ذکر شده که دل گواهی می دهد رفته تا دل صاحب مملکت را شاد کنند و بنیان گذار این دوده حضرت سید علی کفری و هدایت را دعا بنمایند.

باور کنید هر که به این دوده آمده ، با پای خودش نیامده ، آنها را آورده اند و هر کس با سید علی نزدیک بوده و هر کس با هدایت نامی نزدیک هست و هر کس که هدایت به او و آنها نزدیک است و آنها را دوست دارد ، باور کنید سعادتمند و خوشبخت خواهند گردید ، چون اسراری سینه به سینه انتقال داده می شود. آن کلید و آن اسرار ارزشمند است و آن دستورات مهم و فایده بسیار زیادی دارد. رندان طریقت دانند که چه می نویسم.

در مورخه چهارم اردیبهشت هزار وسیصد و هشتاد وشش ، فقیری در تهران خواب نامه ای شد که پیر این مکتب به محل خودش در خانقاه اشراقیه بر می گردد و در خواب ، تمام خیابان محل خانقاه را چراغانی کرده بودند و همه اخوان منتظر ورود پیر مکتب بنام هدایت بودند تا اینکه در شهری شخصی که نام او را نمی توانم باز گو کنم ، به دلش می اندازند تا به تهران رفته و با چند نفر از اخوان خوب مکتب آشنا شده و در محل سخنرانی پیر که هر شب جمعه یکی از اخوان به میل خودش گل مریم می گذارد رفته و شب جمعه تا صبح بیتوته کرده است یک حال و احوال عجیبی پیدا کرده و روز بعد با حالت خوب و با جذبات که از طرف حق به او القاء نموده اند به خانه خود روانه گردیدند.

و این خواب فقیر در تهران تعبیر گردید و فقیر دیگری که به دل او انداختند ، در محلی که چندین سال در آنجا گریه و جذبات بی شماری بوده واقعاً بسی سعادت بوده و همه از جانب حق است امام زمان. اگر بخواهند کسی را به درجه اولیاءالله برسانند ، به سرعت برق حمایت می گردد حتی شده یک شب در مهدویه چنان در قالب او و در جسم او احاطه می گردند که فوراً به درجه و مقام بالا می رسانند. قضاوت را به شما واگذار می کنم ، فقیری خواب نامه ای بشود ، به قلب فقیر دیگری در شهر دیگری بیندازند ، ایشان برود و چنین و چنان کنند. خودتان قضاوت کنید! کار خدا بر بندگان را ، به چه شکل ، اندک اندک به مقام بالاتری احاطه می گردانند. نا گفته نماند ، این همه مکاشفات ، هیچ گونه ربطی به پیر مکتب ندارد بلکه به پیر متوفیات مکتب ربط دارد ، همه از جانب حق احاطه می گردد و چیزهایی دیگر که مصلحت ندانسته ام در اختیار خلق الله برسد... اکثریت اخوان و حتی مشایخ از من گله مند هستند. در مقاله ها بشکل نا مفهوم به آنها فهمانیده شده است که اظهار ناراحتی و نا امیدی کرده و با بیانات دلسوزانه ای ابراز هم دردی می نمایند. نا گفته نماند ، حال من یک حال و احوال عرفانی است در واقع در قبض و بسط قرار گرفته ام ، شاید انشالله کتاب به چاپ برسد تا مشکل من کمتر شود و اگر توفیق عنایت گردد ، کار دیگری بکنم و یا اینکه یک اتفاق باطنی بوجود آمده ،یک گره باز شده و یا وصل به متوفیات می گردند ، که همه اش نان قلب خودمان را می خوریم ، حاصل پاکی مکتب و توجه و محبت سید علی به حقیر فراموش نگردیده و مدام در جلد و در قالب حقیر ظاهر می گردند بلکه خواب نامه ای که وسیله شخص دیگری دیده شده که تعبیر آن یک اشاره باطنی است و شکافتن آن نه برای من و نه برای آن فقیر در ایران جایز نیست و مصلحت نمی دانم البته آن فقیر در ایران در زمان آینده مشاهده خواهند کرد که خواب نامه شان اشاره ای باطنی بوده و گره بوجود آورده اند که بعد ها این موضوع را لمس کرده و در وجودشان طنین انداز می گردد. البته آن فقیر یک استعداد عالی ، ادراک قوی و نطفه پاکی دارند. در زمینه او مقدار زیادی بررسی و سوال و جواب نموده ام. سه سال پیش زمانی که از ایران به آمریکا حرکت می کردیم از دهان او کلمه ای بیرون آمد و بگفت که مرا در سکوت و حیرت وا داشت و متغیر کرد. دریافتم که در این کلمه خداوند احاطه داشته. اکنون در آمریکا هر موقع که به یاد می آورم یک حال دگرگونی ایجاد می گردانند. ساعت ها پریشان بوده ، فشارم از بیست تجاوز کرده و میخواهم فریاد بزنم. چیزی که نمی بایست بشود شد! تیری بود که خالی گشت و آن کلمه خدادادی را فراموش نمی توان کرد. تا کنون به هیچ کس نگفته و نمی گویم. کاری بوده که شده ، خودم کردم! در مقابل وجدانش در ایران حتی نمی توانم به چشمانش نگاه کنم البته از باطن در جنبه روحی فیض هایی رسانیده و به یادش در منزل هستم ولی در مقابل آن کلمه و تصمیم او خشکم زده و در حال سکوت ایستاده و فقط به او نگاه می کردم ولی تا بحال زجر زیادی کشیده ام ، خودم را نمی بخشم چون کلمه باطنی بوده و خداوند احاطه داشت و حق بود بلکه خود حضرت سید علی عریان به من و او محبت داشت و به زبان او احاطه گردانیدند. برای من واضح و شفاف بود. مشکل من از این پاره و واژه ها است اخوان مکتب! ناراحت من نباشید. زمانی که من تعهد دادم تمام مشکلات ، سختی ها ، زندان ، آزار و اذیت مردم ، تهمت های دیگران وَ وَ وَ... همه را به جان خریده ام از جمله عزت خلق بوسیله رجال الغیب و خود سید علی عریان را هنوز فراموش نکرده و فیض های فراوانی بمن احاطه می گردانند و همچنین اخوان دلیری که در مکتب هستند ، محبت های زیادی چه تلفنی ، چه حضوری و چه با فکس لطف عنایت می کنند اگر عمری باشد جبران خواهم نمود. هم خون من هم مشاهده گردیده که یک روح مجرب و خوب دارند ، بسی سعادت است! بیشتر از این نمی توان تفسیر و باز نمود. رندان مکتب از این موضوع با خبرند. قلندرانی از این موضوع بیانات زیادی بازگو نموده اند و همه مو به مو به حقیقت پیوسته ، از همین جا لادم و لا قلم ، بس است! تا از بند علایق و عوایق بر نیایی و در سلک مجردان در نیایی و صاحب دل نشوی این حال را قابل نشوی...

قلندران و افراد خوب و ارزشمندی با من تماس دارند و ملحق هم می گردند. گفته آن عالی مقام به جای خود محفوظ ، به خدا از اشیاء دنیا - پول و دلار- هیچ به من خوشحالی نمی دهد. مرا حال دیگری است که خلق از آن بی خبرند.

من معتقدم در نزد هر پیری که رفتی اگر روح آن پیر در تو تکانی بوجود نیاورد ، در نزد آن پیر نرو و رحل اقامت نیانداز. اگر خواستگاری می روی ، اگر روح دختر ، شما را تکانی ندهد و تغییرات روحی برای شما ایجاد نگردد ، باید صرف نظر نمایید ولی اگر به مکانی دختر و پسری به همین منظور بروند چنان شیفته همدیگر می شوند که حتی نمی توانند همدیگر را بطور دقیق نگاه کنند و لرزه بر اندامشان می افتد و باطنشان مملو از کشش و حب است که حتی نمی خواهند از هم جدا بشوند حتی در موقع خداحافظی نمی خواهند از همدیگر جدا شده و تا چند قدمی نگاهشان از یکدیگر قطع نمی گردد.

اگر در آن سه مکان مقدسی که ذکر گردید افرادی که واقعاً عاشق به خداوند و نماینده ایشان هستند ، خالصانه با تمام وجود و مجذوب وار از صاحب مکان بخواهند و بجویند و سیم ارتباط خود را به عالم غیب وصل نمایند و با صاحب مکان راز و نیاز کرده و خواسته خودشان را چه بگویند و نگویند ، بر آنها واقف و آشکار است. بحق قسم فقط برای اینکه اخوان مکتب تشویق گردند باز گو می کنم. من در یکی از آن مکان ها درخواستی داشتم و دریافتم زمانی که به آنجا می روید باید خالی از هوس ها بغض ها بوده و تمام وجوتان متمرکز به آن مکان و صاحب آن مکان باشید. صاحب آنجا از چگونگی حالات شما ،گریه های شما ، زمانی که مجذوب وار و ژولیده به خود می پیچید ، با اطلاع است و اگر ناله کنان به در و دیوار و خاک آن مکان با التماس آقا را قسم به یارانشان به نایب عزیزشان و به مادرشان وَ وَ وَ... مثل پیغمبر نوح زمانی که کشتیش در حال غرق شدن بود ، فرمودند: یا ربی،الهی به پنج تنان آل محمد قسمت می دهم که ما را با تمام سر نشینان کشتی از طوفان بلا نجاتمان بدهید ، در حالی که پنج هزار سال کار داشت تا نطفه محمد نامی بسته گردد. فوراًو به سرعت برق نجات پیدا کردند ولی حاجت کننده با حال خوب و دلی شکسته ، در آن موقعیت که مرگ را برای خود و یارانش می دید ، تقاضایش را کرده بود ،آنوقت خداوند لطف عنایت فرمودند.

شما هم در آن مکان ها ، با حالات خوب و با دلی شکسته و تنی خسته و با قلبی آکنده از درد و ناراحتی ولی مملو از عشق خواسته های خود را کرده ، گشایش می کنند که بستگی به حاجت کننده و خداوند متعال دارد. من و ما بی خبریم! آنچه که برای من اتفاق افتاد و از پیران شنیده ام بازگو می کنم. روزی در خدمت پیرم سید علی عریان بودم ، فرمودند که هفت روز در سکوت غذا بودم ، هیچ غذا نمی خوردم. دیدم که درب اتاق باز شد و آخوندی با شکم بزرگ وارد اطاق شده و با گفتن یا علی مدد یک خیار کوچک به من داد چون از آخوند ها دل خوشی نداشتم ، اول می خواستم که فحشی به او بدهم ولی سریع به خودم آمدم که از عالم غیب است. خیار را تکه تکه کرده و خوردند چون دندان نداشتند و به خاطر دشمنی به ایشان دو بار زهر دادند و دندان هایشان ریخته بود و در اثر غذا نخوردن برای ایشان رو دل بوجود آمده بود که در اثر تلخی آن خیار و داشتن اسید رو دل ایشان خوب و بر طرف شد. این بود کمی از شرح حال سید علی عریان که فرمودند کتاب نجم الثاقب را بخرید ، در آنجا خواهید خواند که مریض هایی که تا دم مرگ رفته و امام زمان شفا عنایت نمودند البته عنایت ایشان شامل حال چه کسی ، چه فقیری و چه درد مندی که استحقاق لطف آقا را داشته باشد ، می شود من نمی دانم و بی خبرم.

چه خوب بود افرادی که با من دوست و یا مرید هستند ، مثل فقیر که با سید علی عریان بودم می بودند. چقدر به او علاقه مند بوده و هستم. برای امتحان اگر می گفتند که این مقدار جهت تهیه مهدویه میخواهم تهیه کرده و فوراً ارسال می کردم بلکه اگر جان میخواست دریغ نداشتم. صرفنظر از این صحبت های دنیوی ، اگر افرادی با من در جلسه ای خصوصی و یا توسط فکس و یا ایمیل ، گفتگویی داشته باشند و سوال کنند که چه چیزی به شما داده است که اینقدر حالتان دگرگون است و این همه جمعیت به شما پیوند خورده اند و روز به روز علاقمندان مکتب هم بیشتر می شوند ، لطفاً برای ما هم بگویید تا فیضی بگیریم. اصلاً کسی در این زمینه علاقه ای نداشته و گفتگویی نمی کنند. همه مشغول جمع آوری و مال و منال و سر گرم دنیای خودشان هستند. من هم زندگی داشتم ، پس چرا خیلی زیاد مشتاق و نزدیک به آن مرد خدا بودم ،به حدی که اگر جان می خواست دریغ نداشتم. خدا بهتر می داند که چه قدر با این اولیاء خدا نزدیک بودم. در این زمینه سند های بسیار زیادی موجود است. هیچکس به اندازه من که برای آن مرد خدا بودم نبوده و آن حالی را که من داشتم و در نزدش می رفتم را در کسی نمی بینم ، آخر چرا؟ مگر من چه بودم؟ اگر سید علی عریان مرا نمی پذیرفت و محبت دو طرفه نبود ،کارم زار بود. همان شخص که در ایران آن کلمه زبده و تمام عیار را به زبان آورد در مقابل من هم صد برابر به او محبت دارم. خیال می کنید فیضی از جانب من به او عنایت نمی شود؟ چرا بحق قسم آنچه در وجودم هست و آنچه آن دلیر مرد به من لطف داشت، آیا در مقابل آن همه دوستی و وفاداری که به او داشتم ، بطور مثال در تهران و در محلی که زندگی می کرد صاحبخانه بارها و تکراراً می گفت که بهترین مرید آقا هدایت است. این همه که از خزانه علوم و بزرگ منشی و با آن همه حب و عشقی که به آقا امام زمان داشت ،حتماً به اندازه یک سر سوزنی هم که شده به من دمیده است. خودتان قضاوت کنید به همین دلیل آینده آن فقیر در تهران را بررسی کنید و آن جذبات و شوریدگی و آن اتصالات در قالب او و در جلدش را در نظر بگیرید. حال و احوال او را در غروب جمعه ها و غروب های دیگر در آینده زیر نظر بگیرید. نظر سید علی عریان به حقیر هر مقدار هم کم و کم عیار باشد ، من هم به همان مقدار به این عالی مقام دارم و از همه نظر فراموشش نمی کنم ، به آینده اش بیندیشید. موقع حرکت از ایران به دبی قبل از اینکه کلمه ای از زبان او جاری شود آنقدر گریه و اشک سرازیر می شد که تمام وجودم را زیر و زبر می کرد. فردای آن روز باطنی ، نگاهی به صورت او کردم ، چشم و صورت او باد کرده بود ، همه همه به خاطر مشکلات من. این گریه ها و قلب او را آکنده از درد می دیدم. سعی می کنم تا چشمم به چشمش نیفتد زیرا از این همه گذشت و فداکاری او خجالت می کشیدم ، آیامی توانید فراموشش کنید و پاکی و گذشت و یا همه قصه های خوب و یا بد آن فقیر به فراموشی گرایش شود؟ بعد از سه سال سید علی عریان به خواب من آمده و بیان نمودند ، عیناً همان کلمه و واژهای را که آن فقیر در ایران به من گفته بود زمانی که از ایران خارج می شدم اکنون از جانب حق و پیر به قلب من احاطه گردیده است ، مشکل بسیار بزرگی بوجود آمده که نمی توان بوسیله زبان یا پول وَ وَ وَ... حل و فراموش کرد. از جنبه درویشی ، پاکی بزرگ منشی و گذشت آن فقیر را به طور کلی نمی توان نادیده گرفت. چنان فداکاری به من کرده که در تصور مثل محمد رضا و فرح پهلوی که داخل هواپیما و در هوا بودند و هیچ مملکتی اجازه ورود و فرود آمدن هواپیمای آنها را نمی دادند تا اینکه ابر مردی بنام انور سادات اجازه را داده و استقبال تمام عیاری هم نمودند که یادش گرامی باد .روزگاری اگر در ایران و یا در خاور میانه اگر آن شخص را ببینم ،نمی توانم به چشمش نگاه کنم برای اینکه در دامان بزرگانی همچون سید علی قلندر بوده و تربیت شده ایشان بوده ام. امتحانات بسیار زیادی ، از کردار ، پول و غیره شده ام. یک عمر با پیران و قلندران مکتب ها سر و کار داشته ام. چون ملامتی و گمنام بوده و هستم ، نگذاشته ام کردار خوب و یا بد من فاش گردد. حال این اتفاق ، از مرام و سلک من نمی توانم محبت آن فقیر را فراموش کنم چون یک امر باطنی بوده و گوشزد از عالم غیب و مربوط به عرفان و مکاشفات باطنی می باشد و حقیقت آن امر به مرحله و گره در قالب من بنهاده اند و نمی شود به فراموشی سپرد و نادیده گرفت و خدای ناکرده از حقیقت باطنی که خودش هم واقف است چشم پوشی نمود ، بطور مثال یک اسرار الهی و جبراً و به میل قلبی خودم و برتری و یک مقام بلند پایه از او به یادگار دارم و بررسی زیادی از او کرده ام نتیجه از نطفه تا هفت پشت او و نسل اندر نسل او را بررسی کرده ام ، یک انسان خوب و والایی هستند. اگر بطور مثال پیر طریقت هستم ، موقعیت مرا می دانید ، مظلوم ، مهربان و یکی از نزدیکان سید علی عریان و مورد احترام او بوده ام. خوبی من مورد تأیید او بوده و هستم. سختی های زیادی در طریقت کشیده ام و اگر به عنوان میهمان در ایران و در نزدش نهاری بخورم در تصور می رود که گدا در نزد پادشاه نشسته است و در ادب با او مثل پادشاه رفتار می کنم. او انتظار چنین رفتاری را از من ندارد و نمی خواهد ولی چهره او گواهی خیلی مطالب را می دهد.

اطلاعی از من دارید! افرادی از هر قشری ، در هر شغلی ، در هر مقامی به نزدم می آیند و آرامش کلی پیدا می کنند. باور کنید هر وقت که به خانقاه می آمد و در نزدم بود ، یک آرامش کلی پیدا می کردم ، عجیب است ، مردم از راه دور و یا نزدیک به نزدم می آمدند و می آیند تا آرام بگیرند ، او می آمد و من در نزدش اظهار آرامش می کردم همه این اسرار حکمتی است. حتی زمانی که تلفنی جهت احوالپرسی از ایران با من تماس حاصل می کند ، به سرعت مکالمه را خاتمه می دهم ، در مقابل او نمی توان ایستادگی کرد. دریک شب ، بر اثر اتفاقات مرا حال تکان دهنده ای پیش آوردند که از آن حال بی خبرید ، درسی آموختم ، مثل تیر خورده ها می غلتیدم و بخود می پیچیدم و به این طرف و آن طرف می چرخیدم و بی حس بودم ، باور کنید حال عجیبی بود و برای من اتفاق افتاد. اسم او غلامرضا است ، در مقابل این نوع انسانها باید جان داد. آنقدر افراد پست دیده ام اگر این افراد روبروی من قرار نمی گرفتند چه می شد. باور کنید در نتیجه این مقاله بدی و یا خوبی که انسانها به یکدیگر انجام می دهند را هرگز فراموش نخواهند کرد. انور سادات پادشاه مصر چه کار نیکی به شاه ایران و همسرش با آن شرایط سخت ، داشتن سرطان و آن همه دشمن انجام داد. محبت این فرد را نمی توان فراموش کرد. این نوع افراد همیشه زنده بوده و روحشان آرام است و دل مهدی آخر زمان را شاد نگه می دارند. کلام مرا متوجه میشوید ، هر کاری که می کنید هر قدمی که بر می دارید ، خودتان بهتر می دانید که چه کار می کنید ولی همیشه از خودتان سوال کنید ، آیا امام زمان راضی هستند؟ از بیان شما ، از قدم شما ، از قضاوت شما ، از حکم دروغین شما راضی و خشنودند و یا غمگین هستند. بخدا قسم تمام حرکات ، تمام کار های خوب و یا بد ما انسانها را آگاه هستند. کاری نکنید که دل آقا امام زمان را به درد آورید.

باعث پیچیدگی و پژمردگی ما ، مشکلات مملکتی است که بر سر ملت می آورند، نان قلب خودمان را می خوریم.

از پیران خورده نگیرید ، حالات روحی بخوصوصی دارند ، در خودشان هستند ، این حالات عرفانی است ، خوب و یا بد بودن آنها را خورده نگیرید ، از دست آنها خارج است متوجه بیان حقیر باشید.

ولی فرد دیگری که مربوط به حقیر می باشد ، ملاحظه فرمودید که در موقع حرکت از ایران به اتفاق یاران و عزیزانی بنده را تا بندر عباس همراهی نمودند ، هیچوقت محبت آنها را فراموش نمی کنم. آنها بعد از حرکت من با حالات ناراحتی و گریه های زیاد به ایران برگشتند. در این سفر کمرم ضرب دیده و با درد زیادی به دبی حرکت کردم اما فردی بالاتر از انور سادات از خود بندر عباس بطور خصوصی که کسی متوجه نشود چنان کرداری کردند ، خیال نکنید پول باشد بلکه رفتاری کردند که هیچ وقت اجازه گفتن آنرا بخود نمی دهم و بلکه بحق نمی توانم به چشمانش نگاه کنم. تلفظی ، موقع خداحافظی به زبان او آمد و بیان نمودند که اگر به خودش بگویم غرق در گریه گشته و از رفتار خودش ذوق زده می گردد. همچنین محبت های بسیار زیادی ، پی در پی و بطور محرمانه از ایران به هستون آمریکا نمودند که جبران کردن آن برای من میسر نیست که نیست. همین کارهای نیک او باعث گردیده که مهربانی تمام عیار به او دارم بلکه افراد مکتب و افراد دیگری که با من نزدیک و مربوط می شوند ، در آینده اگر او را جستند ، خود را معرفی کرده و آشنایی نمودند ، با کمال ادب و خوشرویی دست و پیشانی او را بوسه زده و همیشه او و نام او را به نیکی یاد کنند.

البته از تمام تهمت های دروغین مردمان بی صفت و قاضی های نا عادل و دادگاه تماماً با اطلاع هستند ولی از چگونگی حال و احوال من و یا از حب و مهربانی که اوتاد امام زمان به من داشتند و حال اتصالی و یا از وضع روحی و سیر و سلوک من تا حدی بی اطلاع هستند. بطور مثال چند روز پیش که تلفنی با هم صحبت داشتیم ، به من گفت که چرا اینجوری شُدید؟ در جواب گفتم: من نمی دانم ، مگر چیزی مشاهده کرده اید؟ اخوان تهران به او گفته بودند که حالات عرفانی برای پیران بوجود می آورند ، مثل شیخ صنعان و یا سید علی عریان و یا چند تن از اخوان خودمانی که با من نزدیک می شوند و یا شده اند و یا همین فرد مورد نظر ،خلاصه بگویم ، این مرد خدا ، در گفت و گوی خودمانی با من بیانات و اشاراتی از آینده و سختی و کار شکنی های مردمان بی صفت فرمودند و یا از اخوان نزدیک بیانات تعجب آوری لطف عنایت نمودند و یا دستورات بهتر از عسل که مرا در حیرت وا داشته که همه اش پیشرفت طریقت در این دنیا و آخرت بوده که در هیچ دوده ای نشنیده و نخوانده ام.

خداوند توفیقی عنایت نماید تا خودم و نزدیکانم در طریقت مکتب جویا بوده ،گرفته و بکار بیندازند ،ولله ولله همه همه مربوط به مهدی آخر زمان است و بس! هزار و سی و نه. کمتر دلم گواهی می دهد با کسی نزدیک بشوم ، خودمانی و محرم گردم ، دست من نیست ولله ولله از همه شما پایین تر و کوچک ترم. در حدی با اخوانی نزدیک هستم که از دست من خارج است ولی با این فرد مورد نظر نزدیکم هرچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم. اما از پنج نفر دیگر ، واقعاً صفات بد و بی شرفی و نا مردی آنها را تا زنده هستم و کار های زشت آنها را از یاد نمی برم ، در عوض محبت های این فرد در ایران را فراموش نمی کنم و شاید باعث شده تا در چنته ما اگر امانتی از سید علی باشد را به او بچشانم ولی می دانم جبران آن همه لطف و محبت ایشان نمی شود. خداوند متعال شاهد است که حب و مهربانی از او دریغ نداشته و ندارم و یقین بداند کلام و هر نوع پیشنهاد او را محترم می شمارم ، مثل حب سید علی عریان که به حقیر داشتند ، حقیر هم چندین مرحله بالاتر به او و خاندان او دارم.

اما بقیه اخوان عزیز که از مکان های مختلف با من در گفت و شنود هستند ، حرفهای دنیوی ، پول و دلار نزنید. وقت تنگ است. ظهور امام زمان نزدیک است. تا می توانید در گوشه و کنار مخصوصاً در آن سه محل در تهران ، غیر از شبهای جمعه بیتوته نمایید. تا هفت بار هم بلا مانع است. به یاد او و با ذکر او با حالات زبده ، با جذبات و گریه های زیاد ،چون ایشان مشکل پسند هستند ولی بدانید و آگاه باشید که آقا خیلی مهربان و رئوف هستند

کوهی را به کاهی می بخشند.

من در زندگی به هیچ چیز ، به مال و منال ، به ثروت به ریاست ، به سواد ارزش قائل نیستم ، فقط برای کس و یا کسانی ارزش قائلم که با صدق و از صمیم قلب به من و به افراد دیگر علاقه مند باشند. در تصور ، شما یک میلیون نفر دوست دارید ولی آن شخصی که شما را از عمق وجود پرستش می کند را در دوستی می پذیرید. همان فرد مورد بحث حقیر در این مقاله پیدا است که طرف مقابل هم جاناً علاقه مند بوده و هستند. همگی ما باید این را الگوی خودمان قرار بدهیم که هر مقدار از نزدیکان و یا دور فردی از پدر ، مادر ، برادر ، خواهر ، دوست ، پیر ، هر مقدار که علاقه و عشق به آنها داشته باشید ، طرف مقابل هم به همان اندازه شما را دوست دارد و یا فدایی شماست و یا اگر از کسی بَدتان می آید و متنفرید ، مطمئن باشید که او هم از شما بدش آمده و متنفر است و با پیر هم به همین منوال هر اندازه که او را دوست داشته باشید ، همان اندازه هم ایشان شما را دوست می دارد و یا اگر در میان زن و مردی علاقه ای باشد هرمقدار که یکی از آنها به دیگری علاقه دارد یقین بدانید که در روان شناسی و در عالم روح وتمرکز فکری و مغزی طرف مقابل هم به همان اندازه به او علاقه دارد.

در مقاله قبل ، در مورد سه محل اعلام شده ، در آنجا خبری است و اسراری نهفته می باشد ، به همین منوال به افراد با ذوق و علاقه مند به علوم غریبه از یک شب تا هفت شب اجازه رفتن به آن مکان ها را داده اند تا به آنجا رفته و در سیر و سلوک زبده تر و پخته تر گردند. ضمناًلازم دانستم تا در این مقاله مطالب دیگری که همه به وجود حضرت سید علی عریان ارتباط دارد را در اختیار عزیزان بگذارم.

اول از پرسه زنی بگویم که یک حال و احوالی دارد ، همه را مغزم از دامان آن بزرگوار ضبط کرده است. امکان دارد افرادی از تفکر من ، شک و دو دلی در وجودشان بیفتد ولی بحق نتیجه های زیادی برده ام ، هرچه دارم و ندارم از عقیده و ذوق در این راه و سلوک ،لپ کلام را بگویم همه از صاحب زمان بوده حتی آشنایی با پیرم همه از او بوده است و در مورد سکوت غذا وَ وَ وَ... خود دانید.

در مورد آن فرد که فداکاری های زیادی به من کردند و موضوع لطف بحق موقع غروب به نزدیکان خود خیلی کمند و یا قلندر این مکتب به موقع در جریان می گذارم همانطوری که افراد کثیف و نامرد و بی شرف در مقابلم بودند به خواست حق افراد خوب و دلیر همچون پوریای ولی و دیگر جوانمردان روزگار با من دوست و به من لطف های فراوانی کرده اند.

به این مقاله ها بیشتر بیاندیشید. به هر کسی اعتماد و پیمان دوستی و یک رنگی نبندید. در زمان کثیفی قرار گرفته ایم. زمان ، زمان ظهور امام زمان است. تاریخ به ما گوشزد کرده که در موقع ظهور آن بزرگوار علائمی از نا مردی خلاصه بگویم ، زمانه بد ، این چشم به آن چشم اعتمادی نیست. من بخاطر داشتن صدق و یا بودن در دامان بزرگانی همچون سید علی عریان ، توانگر از مشایخ صفی علی شاه ، چون علاقه شدیدی به آنها داشته و فدایی آنها بوده ام یک ذره ای از آنها یاد گرفته ام. چه می شود کرد ، این در ذات من بوده است. در این مسیر پیش آمد های بسیار زیادی پیش آمد ولی در مقابل نا مردمی آنها هیچ اقدامی نکردم ، این نیز بگذرد.

نمی خواهم شما را نا راحت کنم ، از گفتنش خودداری می کنم ولی برادران عزیز سعی کنید ، ایمان و پاکی را از دست ندهید تا می توانید مال حرام و نا مردی را از خود دور کنید. این چند روز عمر، خودتان را به بیچارگی نکشانید و نگذارید نام شما در دفتر نا مردان روزگار ثبت گردد. در همین مقاله ثبت گردیده که هر قدمی ، هر کاری ، هر مالی ، هر نیتی در جلو پای شما قرار گرفت صاحب مملکت را یاد کنید آیا او راضی است یا خیر بقیه را خود دانید.

شب جمعه جای همگی شما خالی بود و به یاد شما بودیم. ما باید سلوکمان در جوانمردی مثل روش پهلوانان قدیم همچون پهلوان نایب ، پوریای ولی و دیگر لوطی های شیراز و یا دیگر شهرهای ایران و یا دراویش ملامتی و گمنام قرن های پیش مخصوصاً در مشهد و سبزه وار باشد که بقدری با گذشت و وفادار بودند که زبانزد عام و خاص شده بودند ویا آنها در مخنث خانه ها برای هدایت افراد پیدا می شدند و یا آنها را در میخانه ها پیدا می کردی و افراد را از خوردن شراب منع می کردند .و یا شرح احوال سید علی عریان در ایران و یا در هند ، بمبئی و در کوه های کشمیر در دهلی و یا مصاحبه او با حسن ریش و یا صحبت ایشان با شخصی به نام یوسف که مفاتیح می خواند در مورد خواندن ذکر که شرح احوال جداگانه ای دارد ،آدمی از شنیدن آن متغیر و متحیر می شود. باشد تا روزگاری اگر عمرم باقی بود برای دوستان و عزیزان باز گو کنم شاید این کلمات آنها را به ذوق و کشش بیاورد. همان طوری که آب انگور پس از چهل روز شراب می شود ، انسان هم دقیقه به دقیقه در حال تغییر است مخصوصاً در مقابل یک اولیاء وقت در اثر جذبات باطنی چنان عوض می گردند که اصلاً قابل مقایسه با روز های اول نیستند و آنها را نمی توان شناخت. اگر با پیران ملامتی و گمنام روبرو گشتید ، تو را بخدا خیال بد ویا نیت بد نکنید ، سعی کنید بفهمید که به کجا و با چه شخصی ارتباط داشته و دارند ،چه مدارکی ، چه نیرویی ، در چه عالمی ، در چه فکری و با چه شخصی در گفت و شنود هستند. در بیانشان با اطمینان کامل و با روی باز در مقابل خلق الله با سلوک خودشان رفتار می کنند ولی اینان به اطراف خود نگاهی کرده و یا زمزمه ای آهسته می گویند خدایا ،چرا همه غریبه هستند؟

خدایا چرا آشنایی نمی بینم؟ در اطراف خود نگاه کرده ، خارج از بستگان چرا در دور و بر من آشنایی نمی بینم؟ همه بیگانه ، یک نفر هم از خودم نیستند! یک نفر بخاطر مکتب به هستون آمده بود ، تلفنی بگفت ، سلام علیکم! شنیده ام مریض شده اید پرتقال و یا میوه دیگری بیاورم. گفتم خیر است! مرا درد دیگری است نه با پرتقال وَ وَ وَ... مداوا نمی گردم.

در همان دقیقه غروب دلم بگرفت. از تهران تلفنی شد ، شخصی به نام علی بگفت ساعت سه و نیم صبح است ، حال بخصوصی دارم ، بفکر شما هستم ، هوا گویا غم انگیز است. آیا برای شما اتفاقی افتاده است؟ گفتم نه ، خداحافظ تو را به خدا می سپارم ، گوشه نشینان ملامتی چنین حالاتی دارند ، حتماً ارتباطی به جایی دارند ، به کجا نمی دانم! خوشبختانه قلندران مکتب شیوه و ذوق آن سالار مرد را پیش گرفته اند ، همه در سکوت غذا و شب زنده داری توأم با ذکرهای سنگین مشغول هستند. این شیوه مرا خوشحال گردانید. امید می رود که در این مکتب هفت نفر با جزیره برمودا آشنایی پیدا کرده بلکه با آنها مربوط بشوند. در این شلوغی ، جنگ و آشوب که مردمان مال و منال همدیگر را می چاپند و دروغ و تهمت و دزدی زیاد گشته و هیچ اعتمادی به هیچ کس حتی نزدیکان نمی توان داشت ،آدم کشی در شهر و کوچه و بازار رواج پیدا کرده و در همه جا دیده می شود و با زجر و شکنجه دادن مردم بی گناه در مکان هایی دیگر مخصوصاً در زندان اوین زیاد گشته ، هنوز مردمانی و زیرکانی هستند که از مال و منال گذشته و از دستورات آن دلیر مرد استفاده کرده ، در محلی که مد نظر امام زمان است بیتوته کرده و در این زمان شلوغ که گرمی جمعه بازار همه را از یاد برده به ذکر خواندن اُوراد محبوب امام زمان نشسته و حتماً نتیجه خواهند گرفت. باور کنید تا این دقیقه من به مقامی نرسیده ام ولی فکر می کنم در مکتب اشراقیه چنین کسانی باشند هر ثانیه در هستون آمریکا به یاد آنها می شوم ، چه در ایران و چه در مکان های دیگر فوراً زنگ تلفن به صدا در می آید می گویند بفرمایید ، کاری دارید ، و یا مردمان خیّری در تهران هستند که درخواستی و لطفی عنایت نموده اند. افرادی هم هستند که چشم و گوش به تلفن من دارند ، چه می شود کرد چنین شده ، طوفانی بیامد و زندگی خیلی ها توسط حقیر درهم پاشیده خجالت زده همه آنها هستم. خودشان می دانند که چنین و چنان شده باشد ، روزگاری جبران خواهد شد ولی باز هم کافی نیست. زمان ظهور آقا به چشم دیده می شود. علائم ظهور مبارک ایشان از نزدیک دیده می شود ، دستورات آنها را باید اجرا نمود . حقیقتاً در این زمان و در این موقعیت یک شب بیتوته کردن را به چهل شب خواهند نوشت و در این زمان به افرادی که حقیقتاً طالب و استحقاق علوم هستند لطف عنایت می کنند. بحق قسم حقیقت می نویسم! می گویند ، آقا ، خیلی خیلی مهربان و رئوف هستند. کوهی را به کاهی می بخشند. باشنیدن و نوشتن این کلمات رقص سماع بحق لازم می دانم ، مردم خیال می کنند با عمامه و نعلین و ریش و عبا ولی با عمل و کردار کثیفشان در خواب و یا بیداری می توانند با نماینده رب العالمین ارتباط حاصل نمایند. برادر جان! عزیز جان! ، با عمل و کردار نیک در جامعه اسلامی و یا می توانیم از روش دیگری و یا پرسه زنی خانواده ای را شاد کنی کلام آخر من کاری کنید که امام زمان را شاد گردانید. افرادی که این مقاله را گوش می کنند ، این کلمه را بررسی کنند. باور کنید به نتیجه می رسند ، به آقا و یا به نزدیکان او در این جمعه بازار شلوغ نزدیک شده و موفقیت زیادی پیدا می کنند. من هم به همین منظور تمام کسانی را که آثار مسلمانی در بر داشتند ، مسلمان نما ها و افراد دیگر را در فرم های دیگر ، در کلاه و ریش را بدیدم ولی همه را کنار زده و با مردی و با شرایطی عجیب در محلی برای مدت هفت سال دیدار داشتم تا اینکه در منزلی او را جستم فرمودند: کجا مرا دیده اید؟ گفتم: در فلان محل. گفت: من بودم! اوعمامه و ریش ونعلین و عبا نداشت ، گمنام و ملامتی بود وَ وَ وَ... جنبه و طاقت ندارید تا بقیه را برایتان بگویم. اگر مرا دیدید با تو می گویم ، آنوقت دست از همه چیز شسته ، روش صحیح و درست رفتار خواهید کرد. حتماً نتیجه هم خواهید گرفت. هیچکس و یا کمتر از اخوان متوجه گفتارم می شوند. مگر در نزد من چه اسراری وجود دارد و به من داده اند که این همه سخت گیری و بهانه گیری از هر طریقی در وجودم می باشد. در این مقاله اشاره ای شده ، اصلاً تقصیر من نیست خدای ناکرده اخوان عزیز خیال بد نکنند. عیب خودم را خودم می دانم. با هر کسی نزدیک نمی شوم. آنهایی که از دور و یا نزدیک می خواهند به من نزدیک شده ، خودمانی و محرم گردند ، اصلاً نمی توانند! در حال دیگری هستم! دست من نیست ، چه کنم؟ در خود حس می کنم ، در جایی که زندگی می کنم ، مکان و افراد هستون همه با من آشنا نیستند. من به آنها غریب و بلکه صد ها کیلومتر دور هستم ، اصلاً آنها را از خود دور کرده و آشنایی ندارم بلکه با نزدیکان ، اخوان نزدیک ، از نزدیک و یا تلفنی و با تندی آنها را از خود دور می گردانم ولی ندرتاً با افرادی در مکتب چنان خودمانی شده محبت و مهربانی کرده و با آنها چه ظاهری و چه باطنی در می آمیزم و یکی می شوم و حتی قبول کنید یک روح در چند جسم می شویم حتی جاناً ، مالاً و چنان محبتی در دل به آنها داشته و یکی گشته بپذیرید از دست من خارج است. خلاصه محرمی ندارم و در واقع با من نمی توانند نزدیک و محرم بشوند از این موضوع اخوان تهران کاملاً با اطلاع هستند.

در اطراف من افراد زیادی احاطه دارند ، امکان دارد چند نفری احتیاجات مالی وَ وَ وَ... داشته باشند به همین منظور محبت های آنها و کردارشان را که برای من فرستاده بودند ، همه را برگردانیدم ، مگر چه اشخاصی باشند تا دلم گواهی داده ، سر سفره آنها نشسته و دست برده تا لقمه ای و نان و نمکی از آنها را برداشته تا به افراد واجد الشرایط بچشانم.

باز تلفنی آن اخوان در ایران محبت های زیادی عنایت نموده بودند تا اینکه مقاله دومی به گوش او رسید از صحبت های او بی نهایت حالش دگر گون گشته تلفنی از ایران به اقتضای زمان بیاناتی تکان دهنده کرد که مرا زیر و زبر نمود. ای کاش چوب انار نرمی چنان به بدنم میزد که کبودی آن ماه ها و سالها باقی می ماند بهتر بود. از جنبه روحی مرا آن گفته نمی گفت ، از شنیدن بیان آن آزار می بینم و هر روز و هر دقیقه گفته و گفتار نیک آن به من تلقین شده،فشار روحی من افزوده گشته و آن درّ گران قیمت از زبان او به من گفت به حق آزرده دل و پژمرده دل ، آزار شدیدی به من شده از بس که لطف بزرگی بمن نمودی. ای محب امام زمان تو را به خدا می سپارم. چقدر مرا شرمنده گردانیدی ، بحق از گفته شما شب و روز خوابم نمی برد حتی غذا به من لذت نمی دهد بلکه در بلند ترین کوه سنگی مراپرت کرده اید ، اگر بر سر قبر من آیی از خاک قبر ندایی می شنوی که آنرا داده ام به تو ، بحق مهمترین کلید درویشی بداده به من و من هم خواهم نشست ولی مشکل من نمی توانم بگویم ، مرا چنان آزرده کردی ، بجای اشک زلال خون جاری می گردد بلکه به ایران اگر قسمتم بشود بیایم نمی توانم به دیدارتان بیایم و از دور نگاهت می کنم از کار های خودت هم خنده و هم خوشحال و هم اشک سیاه و خون ، چشم حاصل خودش را تحویل من دهد.

این کار و بیانش مرا کوبید. این حرکات او هر لحظه ای مرا در تفکر وا می دارد و آن چنان مرا متغیر کرده و باز این حرکات تاریخی و عرفانی و نطفه پاک و مبرا در دفتر محبت های او قید گردیده. به مغزم این تلفن از ایران دیروز عصر آنقدر فشرده و تکان دهنده می باشد مرا به یاد آن دلیر مرد بردند ، فرمودند افراد بزرگی ، نه سواد ، نه ثروت و نه ریاست در گرد تو جمع می شوند. آیا می توانم فراموش کنم این افراد را؟ آیا این افراد را که فرستاده حقند ، می توانم نادیده بگیرم و وجوداً فراموششان کنم؟ خیر! و بلکه دیوانه وار فراموششان نخواهم کرد و تا دم مرگ احترام خاصی به آنها دارم و منتظر من باشند ، به او و به آنها ملحق می گردم و یا عده ای حساب شده به من می پیوندند ، مثل هفت تنان شیراز ، جمع گشته تا امام زمان چه بخواهند و چه بشود ، من بی خبرم! ولی سعادتی است برای آنانی که وجوداً با من یکی می گرداند.

بعضی مواقع ، خداوند رب العالمین انسان را کامروا می گرداند!

هدایت الله منشی زادگان
بیست و یکم ارديبهشت ماه یکهزار و سیصد و هشتاد وشش