با مدد از اولیاء و انبیاء
با مدد از پیر و درویش کامل حضرت هدایت علیشاه


ورود به وادی عرفان و تصوّف مراحل چندی دارد که از دید عرفای بزرگ قبل از ما با کمی اختلاف که همه در اصل و معنی یکسان میباشد مطرح گردیده است. اولیّن قدم در این راه وادی "طلب" میباشد، که آن همان جستن، جستجو کردن است و در اصطلاح صوفیان "طالب" سالکی است که از شهوات طبیعی و لذّات نفسانی عبور نماید و پردۀ پندار از روی حقیقت براندازد و از کثرت به وحدت رود تا انسان کامل شود.

سالک( طالب) کسی است که در هر حالی شب و روز به یاد خداوند( حضرت دوست) باشد.

همان طور که در ابتداء اشاره شد "طلب" اولین قدم در عرفان و تصوّف می باشد و آن حالتی است که در سالک پیدا میشود تا او را به جستجوی معرفت و تفحّص در حقیقت وا میدارد. "طالب" صاحب این حالت است و مطلوب نهایت و غایت و هدف اوست.

چون فرو آیی بودایّ طلب       پیشت آید هر زمانی صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود      طوطی گردون، مگس اینجا بود
جد و جهد اینجاست باید سالها      زانک اینجا قلب گردد کارها
(فریدن الدین عطار)

برای ورود به وادی "طلب" سالک باید از شهوات طبیعی و لذات نفسانی عبور نماید و این مقدمه را با موفقیت پشت سرگذارد. حال از خود می پرسیم؟

ما که مدعی در این راه می باشیم ، این مقدمه و آمادگی روح را پشت سر گذارده ایم یانه؟!

برای تکان دادن خود، حرکت خود به سوی حضرت دوست بنا به قول عارف بزرگ وقت حضرت هدایت علیشاه: " نفس و چیزهای وا بسته به نفس بالا ترین دشمن انسان و بزرگترین سدّ و مانع سالک طریقت می باشد و باید سالک تمامی همّ خود را صرف جدال با این دشمن پنهان کند".

ریاضاتی که سالک طریقت میکشد، خلوت ، گرسنگی ، بی خوابی و ذکر هایی را که در ایام چلّه و اربعین بجا می آورد و سختی ها و زحماتی را که در طی طریقت تحمل می کند همه برای نابودی این نفس شیطان صفت و از بین بردن ریشۀ عوامل اوست. نفس ، ریشۀ شرّ است، پس مخالفت با نفس سرّ همۀ عبادت هاست و بالاترین درجات و انسان جز آن به خداوند نمی رسد ، هم سویی با آن عین نا بودی است و عدم هم سویی با نفس عین نجات و کمال است. تعریف و توضیح دربارۀ نفس بسیار زیاد است اما همینقدر بگویم که او بوقلمون صفت است ،هر دم به رنگی در آید و هر ساعت بشکلی دیگر و هر لحظه نیرنگی دیگر آغاز می کند.

شاید نیاز به توضیح نباشد، هر انسانی در زندگی روزمرۀ خویش نه تنها با آن (نفس) روبروست و به وضوح آن را می بیند، که آن را با تمامی وجود لمس می کند.

طبق فرمایشات حضرت پیر:" همیشه در فکر پول و دلار و این و آن ..... تا به کی!؟"

هیچ زمان انسان را رها نمیکند. اما با تمامی این نباید از رحمت حقّ نومید شد. چون او تنها کسی است که گناهان مارا می بخشد و رحمتش مقدم بر غضبش می باشد و اوست که بر تمامی هستی سایه افکنده است. پس فراموش نکنیم که گناهکار به عذر گناه نباید از راه باز ماند و از کسب کمال و رسیدن به حقیقت سرباز زند. طی مراحل طریقت و گذشتن از راه های بسیار سخت و دشوار سلوک را که با هزاران رنج و مشقت و بد بختی و نا کامی همراه است ، جز با قدم عشق به حضرت دوست و انقطاع کلی از خلق و ترک هوی و هوس و نابودی نفس و بیزاری از حوایج نفسانی و شیطانی میسر نیست.

سخن به عشق رسید. عشق به او، بزرگترین و وحشتناکترین وادیی است که صوفی در آن گام میگذارد. مهمترین پایۀ طریقت و معیار سنجش است. عشق در عرفان به مثابه عقل در فلسفه است.

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت      شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
(مولانا)

عشق جذبه الهی است که عارف را از خود بی خود می کند تا همه او شود. عشق آتشی است که در سینه و دل عاشقان مشتعل گردد و هرچه مادون الله است همه را سوزاند و خاکستر کند.
(تذکرة الاولیاء عطار)

شیخ خرقانی گفت: هر که عاشق شد خدا را یافت و هرکه خدای را یافت خود را فراموش کرد. بایزید گفت: هرکه را محبت حقّ بکشد، دیت او دیدار حقّ است و هرکه عشق حقّ او را بکشد، دیت او همنشینی با حقّ است.
(عوارف المعارف- سهروردی)

عارفی که با یاری پیر و استاد خود توانست وادی طلب را طی کند با عشق به او تنها وجود مطلق ، راه طریقت می پیماید. جان هستی، که عشق محض است، طالب" عشق به جان هستی" در جستجوی حقیقت، زمانی خود را در خرابات- خانۀ عشق- می یابد، و سر بر آستان آموزگاری بزرگ می نهد که وی درس عشق به الله ، درس عشق به حقیقت می دهد، او کسی نیست جز عارف و پیر بزرگ حضرت هدایت علیشاه که برای رسیدن به اوی مطلق، حقیقت، بینهایت، باید سر بسپاریم. سر سپردن یعنی تسلیم بی چون و چراست، تا که به کمک او به غایت این هدف نایل آئیم. چه او عاشق سوخته جان ، معشوق مملکت سرّ و نهان که به شاهراه طریقت قدم نهاد، با کشش غیبی و کوشش شخصی در زمانی کوتاه توانست از سدّهای بی شمار و سختی های بسیار و بیابانهای بی امان این مسیر هولناک که یکه تازان طریقت در آن ناخن و چنگال ریخته اند بگذرد و بقول خودش ملامت شده زیرا که ملامتی است ، گمنام ، چونکه از گمنامی هاست ، رنجور از عوام و خلق نا آگاه، خسته، ناتندرست توانست خود را به دروازۀ حقیقت بکشاند.

هوشنگ منشی زادگان از آلمان
بیستم فروردین ماه یکهزار و سیصدوهشتاد و شش