ببازی نگفت این سخن با یزد
که از منکر ایمن ترم تا مرید

آنگاه که حضرت پیر سخن ازخستگی مفرط از تماسهای مریدان از تمامی نقاط دنیا می کنند بی شباهت به این نوشتۀ بالا نیست!

ما ادعای آشنایی با عرفان و درویشی داریم اما متأسفانه هنوزازالفبای آن آگاه نیستیم! و در این شرایط همه خود را درویش و مرید چنین پیر بزرگی می دانیم. فاصله ما تا رسیدن به جایی که بتوانیم نه ظاهراً که باطناً مریدی او کنیم بسیار زیاد است و لازمۀ پر کردن این فاصله تلاش بسیار و نشستن های مداوم است و بقول حضرت پیر( هدایت علیشاه): " کم خوردن، کم حرف زدن و کم خوابیدن" را باید سرلوحۀ زندگی خود کنیم تا از درون دگرگون گشته و آن حالی را که او سالها در وجود خود دارد و همیشه با این حال هست، بهره برده و گوشه ای هر چند کم به ما رسد. زجری که او ازاطرافیان کشیده است هیچ پیری نکشیده! افرادی که در لباس مریدی و درویشی او را بسیار رنجاندند و آزردند کم نبودنند و شاید هم هنوز با شند!؟ اما هیچکدام از این آزارها او را به ستوه نیاورد و نمی آورد، زیرا که او از جنس ما نیست! کسی را که درویش سید علی مبدأ تهرانی از میان هزاران مرید خود برای سپردن سّرها و رازهای باطنی انتخاب می کند مسلماً نباید انسان معمولی باشد که هر کسی شایستگی و لیاقت آنرا ندارد. در ملاقات اخیری که افتخار آنرا داشتم به نکات بسیاری اشاره نمودند که از تک تک آنها بهره لازم برده شد. اما مورد خاصّی بود که حضرت هدایت علیشاه بسیاربر زبان آوردند و ابراز نگرانی و تأ سف و حتّی از این مورد مشخصاً زجر می کشیدند، آن نَبود سالک و مریدی خالص ، کارکرده و آشنا به علوم لازمه تابتوانند اسراری که در سینه دارند به او منتقل کنند. اسراری که ازآن صحبت می کنم به قول حضرت پیرچیزی نیست که بتوان آنرا با مادّیات مقایسه نمود و ارزش گذاری کرد. آری عزیزان یکی از بزرگترین تأثّرها و دغدغه خاطرهای حضرت پیر انتقال این اسرار به مریدی لایق و همانطور که عرض کردم کسی شایسته است که گنجایش چنین حجمی را در وجود و روح خود داشته باشد. حال گوش کنید تا برایتان بگویم پیرتان حضرت هدایت علیشاه کیست!؟

گرچه در غوغای هستی نیست پیر!

ای بتِ بت آفرین سوختیم ساختیم پیش رُخت ای صنم ما سپر انداختیم
از دم لعل لبت از عدم آمد وجود عالم و آدم تویی صورت خود ساختیم
کیست پیر؟ آن عارف گم کرده خویش کو ندارد جز خدا آیین و کیش
کیست پیر؟ آن کز تو دور اندازدت خالیت از خود، پر از حقّ سازدت
کیست پیر؟ آن رهرو راه خدا راهنما و راه دان، درد آشنا
کیست پیر؟ آن کس که محو و فانی است محو حقّ و فانی ربّانی است
کیست پیر؟ آن کس که با یاد خدا فارغ است از یاد دیگر یادها
کیست پیر؟ آئینۀ پیدای دوست نیستش در سینه جزسودای دوست
کیست پیر؟ آن کس که از حقّ پر شد در کمند عشق او نخجیر شد
پیر آن با شد که از خود رسته است دست دل بر دامن حقّ بسته است
پیر باشد پیر عشق و وجد و حال نیست او پیر از گذشت ماه و سال
رند هستی سوز و بی ما و من است دیدۀ جانش زجانان روشن است
گرچه بود اوست در دنیای بود در حریم حق ندارد او وجود
وز نگاهی بازیابد کیستی اهل عشق و مستی یا نیستی
هست در جانت نشان از سوز و ساز یا که هسته بندِیّ دنیای آز
پیر حق اهل گزاف و لاف نیست پای بند درهم اوقاف نیست
از نمود خویش گرچه نادم است مجری حق است و اینجا خادم است
دعوی کشف و کرامت کی کند دم به دم از خود حکایت کی کند
بی نمود و نیست باشد در جهان گرچه باشد روح روح و جان جان
مظهر حق جلوۀ وحدت بود دور از هستی و از کثرت بود
خورده از کندوی حق شهد شهود رسته از بیش و کم و بود و نبود
پیش از اوجزحق نیرزد یک پشیز از همه ببریده و از خویش نیز
این چنین پیری به وحدت رهنماست گر به پای او سر اندازی رواست

هوشنگ منشی زادگان.آلمان
چهاردهم فروردین ماه یکهزار و سیصدوهشتاد و شش