هو

امشب مورخه بیست و هشتم اردیبهشت هزار و سیصد و هشتاد و شش غروب جمعه باز مجدداً دلم بگرفت ، اصلاً دلم هوای نوشتن را نداشت تا اینکه پس از گفتگویی با دوستان ، حال منقلب کننده ای داشتم. روز جمعه غروب مرا زیر و زبر نمود. باز در جلد حقیر احاطه گردیدند. غروب جمعه عصر حال دگر گون کننده ای بوجود می آید. افرادی که زمینه سیر و سلوک دارند ، متوجه بیان من بهتر می شوند چون ادراک قوی در قسمت عروج روح و حلول و آرامش برزخ و یا آرامش کلی داشتن و یا نبودن آرامش ، یک حال پریشان و دگرگونی در وجودشان احاطه دارند. پس در مورد محبت داشتن در این دنیا به همه ، کار و شغل و صنعت و یا در قسمت مذهب بررسی شود ، آن ذوق و علاقه و عشق از کوچکی دیده شده و نمایان گردیده است. بطور مثال حضرت صفی علیشاه ، قطب سر سلسله بودند اگر شرح احوال ایشان را مطالعه کنید ، متوجه خواهید شد که از کوچکی علاقه خاصی به گوشه نشینان داشته ، در حالی که پدر و مادر ایشان به تجارت علاقمند بودند و او را از عرفان و رفتن در اطراف گوشه نشینان اصفهان و شیراز منع و جلو گیری می کردند. خلاصه اثری نبخشید مریدان زیادی در گرد او به ریاضت های زیادی مشغول و مشایخ زیادی هم در همه شهر ها داشته و صاحب قدرت بوده و مقبره ایشان زیارتگاه عام و خواص قرار گرفته است.

عشق و علاقه را واژه مقاله قرار دادیم.

و یا حضرت سید علی مبدأ تهرانی که در سن هفت سالگی در یکی از شهر های مازندران ، فقیهی به ایشان اجازه داده بودند ولی ایشان عمامه را برداشته و صورت ظاهری خود را از آخوندی تغییر داده و عشق به عرفان گرایش داده بودند و باطنی به مقام بسیار بالا قرار گرفتند که حال و احوال ایشان در تمام هند و چین و ایران و خاور میانه زبان زد مردمان قرار گرفته و یک کارنامه بسیار شفاف و درخشان دارند. مقصودم از این مقاله مقداری علاقه و ذوق انسانها را شناسایی کردن است. هر چند که بحث مورد نظر بقدری بزرگ و وسیع است که در توان من نیست ولی در حدی در تشنگی از آب اقیانوس قطره ای نوشانیده گردد باز بسی سعادت است.

و یا عارف بلند مرتبه - منصور حلاج - شرح احوال او را خوانده و شنیده اید. هر موقع که حالات او را می خوانم حالم دگر گون گشته و حال دیگری می شوم ،گویا از اویم ،گویا بدن من با بدن او با هم وصل گردیده ، مرا پریشان حال می گردانند. نه من بلکه شما هم اگر کتاب و سر گذشت او را بخوانید متوجه می شوید که آن حال و احوال هم به شما اتصال می گردد...

و یا سید علی مبدأ تهرانی! این چه ذوقی و عشقی در وجود این قلندر نامی نهادند که در سن شصت و سه سالگی او را بحرکت در آورده و به هند بردند و در آنجا پنجاه سال در تنهایی و در مکانی وسط جنگل و در میان کوه ها که هیچ آدمی پیدا نمی شد و فقط گرگ و پلنگ و شیر و مار بود ، بیتوته کردند. بحق مار هفت قلم شنیده بودم ولی در آنجا بدیدم بند بند اعضای بدنم از ترس به حرکت در آمد. این فرد چه ذوقی چه شخصی چه مبدأیی به او داده بود و آن شرایطی که او داشته ، یعنی کیمیای نظری و علمی که اطلاع دارم ، آن سالار مرد بمن گفت و چیز های دیگر که آتشی در قلبم بنهاده است. مرا محرم می دانست ، من بیشتر در حیرتم. در میان هفت ملیارد جمعیت چرا من را محرم دانست، چیزهای دیگر بگفت این موضوع مرا زجر می دهد ، این فرد ، با آن موقعیت ، چرا این همه مهربانی و لطف بمن داشت. اگر شما هم به این موضوع برخورد می کردید شما هم مثل من در حیرت قرار می گرفتید. مقاله دیگر بیش از گنجایش این موضوع را ندارد باید به واژه دیگری بپردازم.

آن مبدأ وآن خزانه دار ، بحق با یک نگاه کوه را جابجا می گرداند آب اقیانوس را با یک نظر خشک و به جای آن هر چه بخواهد همان کند وَ وَ وَ... همان از مبدأ که ذوق و عشق به آدمی حواله می کنند .اگر پادشاه وقت باشید ، بدون چون و چرا مورد قبول بشوی ، والله والله ذره ای از آن ذوق به من احاطه گردانیدند و چشیده ام ، چه مزه ای ، چه شکل و رنگ و بویی دارد بمن داده اند ، به استقبال آن دویده ام ، مشتاقانه دست و پای او را بوسیده ام حقیقت می گویم! اگرپادشاه وقت باشید ، اگرخدای من وشما اراده کند و حواله به درونت بیندازد ، هرکه می خواهی باش پادشاه ، گدا ، درویش ، قلندر ، ازمخنث خانه ، دزد ، کلاش ، بی سروپا ، شناخته و نشناخته ، به سرعت برق به درب خانه اش روانه می گردید ، بدون چون و چرا ، وجودتان با وجود او لازم وملزم است. اگر یک لحظه بی او باشید و اورا نبینید ، وجودتان پَرپَر شده و در قعر بدبختی قرار می گیرید. چنان بخود می پیچید که حساب ندارد آن حال و اتفاق را برای من ایجاد گردانیدند و قدرت بیان و آن نوع گفتن و از تفسیر آن خود داری می کنم ودر توانم نیست. اگر مرا دیدید و رو در روی من قرار گرفتید و اگر عمری هم باقی بود برایتان تفسیر خواهم کرد.

آن حال مهربانی عشق جذبات شور شوق که قرن های پیش زبان زد خلق الله بوده و هست ، در تصور مثل عشق های مجازی لیلی و مجنون ، شیرین و فرهاد...

ولی آن حواله باطنی که از جانب حق و امام زمان حواله می گردانند با آن عشق و مهربانی مجازی متفاوت و از هم جدا است عشق و مهربانی که از جانب حق و عشق و شور امام حسین حواله می گردانند فرق زیادی با این عشق و مهربانی دارد. این نوع عشق و مهربانی را ازاین دنیا به دنیای دیگر خواهند برد و عشق مجازی در همین دنیا خاتمه داده می شود.

در اینجا از اصل مطلب و واژه بدور شدیم. از اصل محبت و مهربانی انسانها به دیگران یا زن و مرد یا مرشد یا برادر و خواهر به هر فردی گرایش و حواله می گردانند ، از کجاست؟ بوسیله چه اشخاصی گرویده می گردانند؟ مقصود من بر این نکته است. موقعی که از جانب اشراق و حق احاطه گردیدیم ، در آن موقع به هیچ چیز فکر نمی کنیم. دیگر حب و دوستی طرف مقابل ، اطرافیان ، پدر و مادر و دیگران ، اصلاً فایده ای ندارد. مثل صفی علیشاه و منصور حلاج که اطرافیان هر چه گفتند فایده ای نداشت که یکی از اقطاب رسید و یا منصور که بعداً اسم او را نایب الصدر سمنانی لقب گذاشتند ، مختصری از شرح احوال او را که بستگی و نسبتی با او داشتم را بیان می کنم.

در دوران کودکی ، در سن هفت سالگی گُم شد. پدرش نایب الحکومه و وزیر در سمنان بود. نگهبانان همه جا را گشتند تا اینکه در جاده مشهد ، پیاده او را جستند ، پرسیدند: کجا می روی؟ گفت: دارم می روم مشهد به زیارت امام رضا. پرسیدند: چرا پیاده می روی و اسب نداری؟ بگذریم! نگهبانان هم همراه او به مشهد رفتند پس از چند روزی به نزد پدرش برگشت ، پدرش از او سوال کرد که به مشهد رفتی و برگشتی چه اتفاقی افتاد؟ گفت: قبل از اینکه به مشهد بروم به دلم آمد که به آنجا بروم و در آنجا هم زمانی که در مقبره امام رضا ، سرم را روی مقبره گذاشتم ، ندایی رسید که منصور زیارت کردی ، در اولین فرصت به تهران برو ، در مخبر الدوله ، خانقاه صفی و در نزد صفی دستوراتی بگیر. بدون اینکه صفی را دیده باشد و بدون اینکه شرح احوال صفی را کسی به او گفته باشد. تا اینکه در هفت و نیم سالگی بچه دوباره گم شد! به پدرش اطلاع دادند. گفت: دیگر عقب او نروید. او یک حالات عرفانی پیدا کرده ، او را به خودش واگذار کنید. خلاصه به میدان بهارستان رفته و در مکانی که آب گل آلودی می آمده ، نشسته وضو گرفته ، در همان حال یک خرقه پوشی آمده و صدایش زده: منصور ، منصور! و با دست اشاره کرده به همراه من بیا ، فوراً رفته و تا درب خانقاه صفی ایشان را برده و بعداً غیب شده! منصور ،درب را کوبیده ، مستخدم خانقاه درب را باز کرده و پس از سلام گفته شما منصورهستید؟ مبلغ ده ريال پول دارید. یک دستمال ابریشمی هم در جیب دارید. بروید حمام و بعداً به نزد صفی بیایید. همین کار را کرده ، حمام رفته و با بقیه پول موجود مقداری نبات خریده و در دستمال گذاشته و به خدمت صفی رسیده و تشرف حاصل نموده است. او یکی از مشایخ حضرت صفی در سمنان قرار گرفت و در زمان برگشت به سمنان دارای ذکر نفس و اُوراد بود.

مریدان بسیار زیادی در گرد او جمع بودند ، دارای صدق و صفای باطنی بودند. این همه صدق و صفا از کجا بوجود آمده بود؟ اگر بیاید ، هر که می خواهی باش ، درویش ، گدا ، پادشاه ، حواله بگردانند ، آدرس به درون می اندازند ، بدون چون و چرا می روی و برگشتی نداری مثل افرادی که بطور نمونه اشاره نمودم.

افرادی عشق به تحصیل و یا باغ دارند و یا در عالم عرفان به ریاضت و یا پرسه زنی و یا اگر مهربانی و عشق به زن و یا مردی حواله بنمایند آنقدر رفت و آمدی کنند که خانواده طرف مقابل را خسته می کند ، چه مرد و چه زن تا ازدواج سر بگیرد. مثل بابا سبزی فروش شیراز که هنوز هم مقبره او هست و زیارتگاه عام و خاص است.

به دربار و پادشاه خبر دادند که سبزی فروش برای خواستگاری دخترتان آمده است ، پادشاه سوال کرد: پول دارید؟ گفت: نه! خلاصه پس از چندین جلسه رفت و آمد پادشاه به عنوان مسخره به او گفت که اگر دختر مرا می خواهی باید فردا سه طبق گوشواره و النگو و انگشتر طلا و سنگهای قیمتی بیاورید. یعنی سنگ بزرگی انداختند که او نتواند انجام دهد.

منزل او در بالای کوه شیراز در یک غاری بود که هنوز هم هست. شب که در حال مناجات بود در نیمه های شب دید که سه نفر در غار آمده و پس از احوالپرسی از او پرسیدند که چرا ناراحت و در تفکری؟ گفت فردا پادشاه از من سه طبق طلا و جواهر خواسته. گفتند: این که غصه ندارد فردا سه طبق از سنگ درشت و ریز پر کرده و پارچه سفیدی روی آن بینداز و به نزد پادشاه ببر و دخترش را خواستگاری کن. فردا صبح سبزی فروش لباس نو تهیه کرده و طبق دستور سه طبق درست کرده و درب منزل پادشاه را می کوبد به پادشاه خبر می دهند که سبزی فروش طبق دستورات شما طلا و جواهر آورده است. پارچه را از روی طبق ها برداشتند و با چشم های حیرت زده دیدند که پر از طلا و جواهر هستند خلاصه طبق قولی که به سبزی فروش داده بودند و دختر هم به خواست حق راضی بود و دل به ازدواج داد. پس از جشنی پر شکوه دختر را به غار بالای کوه می برد. موقعی که می خواهید به غار وارد بشوید باید خم بشوید تا سرتان به بالای سقف نخورد و هنوز هم بعد از هفتصد سال یک روح پر عظمتی دارد. آن غار به اندازه یک اطاق کوچک است و قبر او هم در وسط همان غار است. در اطراف آن هیچگونه منزلی نیست و در آن زمان هم بیابانی بیش نبوده. خلاصه در حین نوشتن ، آدم متحیر می گردد. بعد از سه شبانه روز دختر متحیر و متغییر می گردد. دید که هیچ نوع وسیله زندگی ندارد ، فقط یک سفره کوچک که در داخل آن تکه نانی و پیازی بوده و یک کوزه آب که از چشمه باریکی که از کنار غار عبور می کرده پر می کرده و صرف می کرده. دختر می بیند ، نه کلفتی ، نه بیا برویی ، نه رفت و آمدی ، هیچ چیز نبوده. عزیزان! بمن حق بدهید ، زندگی آنها آدمی را به شوق می آورد. خلاصه دختر در حال دیگری شد ، نمی دانم چه بگویم و چه بنویسم از شرح احوال آنها ، گویا ذکری گرفت و از کوه به پایین آمد و به زندگی مجلل و کنیز و کلفت و سفره های رنگین خودش را سرگرم گردانید. عزیزان خیال می کنند زندگی بسیار مدرن ، با ثروت زیاد و زندگی شاهانه چه می شود؟ مرا حال دیگری است ، با تو می گویم شرح زندگیم را برایت بگویم ، ولله ولله اگر زندگی ملامتیان را ندانی خیلی بهتر است. یک زندگی پیچیده و مثل کلاف سر در گم دارند. اگر با پیران ملامتی و گمنام بر خورد نداشته باشید بهتر است. این گروه با هیچکس دلگرم و دلچسب نمی شوند. برای اینکه فانی و فناءاند فقط به خداوند نزدیک هستند ولی اگر مثل سید علی عریان که پنجاه سال در آن کوه تک و نتها زندگی می کرد که با هیچکس نه رفت و آمدی و نه حسابی و نه کتابی داشت. اکنون که همه چیز گذشته است ، حقیقت باید گفت. با حقیر بسیار نزدیک بوده و احترام خاصی داشتند. کمک های زیادی به من لطف عنایت نمودند. اختیارات زیادی و دستورات خوب و مفیدی به من عطاء نمودند. اگر بطور مثال حواله ای از جانب حق به من القاء بشود تا با فردی و یا به خانواده ای نزدیک و علاقه مند باشم و یا بشوم فکر می کنم برای آنها مفید باشم اگر طرف مقابل در عرفان هم نباشد ، باز هم برای او مفید است ، برای اینکه ضمیر انسانها را می دانند و اطلاع کامل دارند و از طرف دیگر ارتباط به حق دارند. امکان ندارد مفید نباشند ، بطور مثال ، سید علی عریان ، شخصی که با تمام علوم آشنا بوده از آینده و گذشته انسانها واقف بوده ، بی مورد و حساب نشده تمام اختیارات را به مشایخ خود بنام هدایت که احترام خاصی به او داشته می داده است؟ خیر! آیا جرقه ای و یا حواله ای و یا در حساب جفر قرعه بنام هدایت آمده و یا از مربی سوال و جواب شده و از حق مصلحت بر این بوده و یا به اقتضای زمان و دوران چون اطلاعات زیادی از تمام دوده ها داشته ام به این عنوان صلاح دانسته بود و لطف عنایت نمود؟ افراد بسیار زیادی در گرد حقیر و مکتب هستند و مرا واقعاً دوست دارند از جنبه طریقت همه را دوست دارم و عزت فراوانی دارم. مشایخ عزیز ما، واقعاً پاک هستند. از همه آنها راضی هستم. در قسمت طریقت جدیت زیادی دارند ، برای حفظ و نگه داشتن آبرو و شرافت مکتب و حقیر کوشا هستند.

از جنبه قلبی و باطنی و القاء از پیر متوفیات ، از سید علی عریان ، ناگفته نماند که لطف زیادی به من عنایت نموده اند و حب از جانب غیب حواله بنهاده اند و یا القاء از دریچه مناسب و یا در جلد بوسیله پیران متوفیات را نباید نادیده گرفت و با اظهارات روحی و قلبی به حقیر شده. سالهای دیرین در ایران سکنی داشتم. محبت های زیادی به من نموده اند. نمی توان بی توجه بوده و قلباً نادیده گرفت و فراموش کرد. بحق قسم مالاً و جاناً با او یکی هستم در حد جان ، در هر حدی در کنارش ایستادگی دارم. در تهران موقعیت بی نظیر و اراده قوی دارم ، به دستورات من و به اشاره من هم اهمیت می دهند. تلفنی به تهران سفارش های زیادی نموده ام ، در هر کاری و مشکلی که احتیاج داشته باشند حتی خانواده شان ، دریغ نداشته باشند و ندارند. می دانید که در تهران دستورات حقیر را بدون چون و چرا به اجراء در می آورند. اگر مشکلی پیش نیاید که هیچ ، خودم می دانم که یک خبر مهم و جالب برای من و یا وابسته خودم اتفاق افتاده. می گویند که از عید تا به حال تغییرات روحی و جسمی برای من بوجود آمده ،تا حدی نشان نمی دهم که اخوان متوجه گردند ولی زیرکان و تیز هوشانی و آنهایی که در عرفان پیش رفته هستند تلفنی و یا حضوری افشاء می کنند. از عید تا به حال ، یک حال دیگری و آفاق آن چنانی برمن ایجاد نموده اند در فکرش نیستم ، این نیز بگذرد ولی غروب که می شود یک حال دیگری می شود. چگونگی آن را اصلاً نمی توان گفت ولی افرادی که در سیر و سلوک هستند و یا مقاله مرا استفاده می کنند ، روز ها غروب را اهمیت می دهند مخصوصاً غروب جمعه ها را با حالات خوب و با راز و نیاز. افرادی که در این مکتب هستند و مقاله را استفاده می کنند حتماً درک می کنند که سعادتی شده که به این مکتب آمده اند ، یعنی آنها را آورده اند مخصوصاً به سه محل قید شده می روند ، حتماً باید دست خالی به منزل نیایند حتی تا چهل شب هم بلا مانع است. حق بدانید! می دانم دلتان گواهی داده و آرامش کلی پیدا می کنید زمانی که به آنجا می روید و بر می گردید ، یک آرامش و یک روح باز به شما القاء گردیده و آرامش روحی پیدا می کنید.

اگر سالکی که در سیر و سلوک است ، ندرتاً شکستی در تجارت و یا زراعت و یا در وامی بانکی و یا زندگی او از دست برود و یا در عشق مجازی ، به مقصود نرسد و یا به علتی دختر ، پشت کرده باشد و فرد متقابل در صورت ظاهر شکست خورده باشد ، اینجاست که سالک همه درب های خود را بسته می بیند و راه فناء را پیش می گیرد بقدری در عرفان پیش میرود که حساب ندارد ، مقصود و جدیت خودش را کرده و زحمت می کشد و به مقام والایی می رسد. اینجاست که عشق مجازی در آخر منجر به عشق انبیاء می گردد حتی رابعه به شوهرش علاقه نداشته و عشق یک طرفه بوده و بر عکس شوهر او مهربانی زیادی به رابعه داشته. عشق یک طرفه اصلاً فایده ای ندارد ، به همین جهت از هم جدا شدند و رابعه دیگر شوهری اختیار نکرد و آنقدر در عرفان پیشرفت کرد که در رقابت با حسن بصری قد بلند کرد حتی حسن بصری فرشی برداشته روی آب دریا انداخته و نماز خواند. در مقابل رابعه فرشی برداشته و در ده کیلو متری هوا انداخته و نماز گذاشت و به او گفته که این بهتر است یا آن؟ ملاحظه می فرمایید ، عشق مجازی تبدیل به عشق خدایی می شود. در اثر فعالیت می توان بزرگترین عارف قرن خودمان شد. سید علی عریان پنجاه سال در کوه مامی پنجه دست از همه چیز بُرید و حتی انسانی در آن کوه دیده نمی شد ، خودش ریاضت است و بزرگترین عارف جهانی قرار گرفت. چقدر زحمت کشید! از شصت و سه سالگی تا صد و ده سالگی در آن کوه با ریاضت ، درمقابل رهبر هندو بنام رام زال و مرد مسیحی ریاضت کشیدند.

در زمان علائم ظهور امام زمان همگی ما اگر حتی هفت روز سکوت غذای کامل و مرتب و دقیق بکشیم ، آیا امام زمان در موقع نزدیک بودن ظهور مبارکشان لطفی به ما نمی کنند؟ صد در صد که می کنند! و اگر جویای علمی وَ وَ وَ... باشیم بزرگان ما که گفته اند امام زمان کوهی را به کاهی می بخشند. مگر نشنیده اید که اگر در و دیواری را با صدق بکوبید ، دیوار به صدا در می آید. اگر به درب خانه صاحب الزمان با دستورات کامل رفته ، جویا باشید ، کمک و یاری نمی کنند؟چرا کمک های فراوانی می کنند ، اگر ما موفق نشویم ، عیب از خودمان است ، پس چرا سید علی عریان موفق شدند اگر موفق نشویم ، عیب و اتصالی از خودمان است!

در خاتمه مسیولیت سنگینی به گردن افراد واجد الشرایط ، از فروردین هزار و سیصد و هشتاد و شش که مقاله های مکتب را خوانده و یا شنیده اند گذاشته شده است. از عمق وجود به حرکت در می آیند. مرا در تفکر مثل شیخ صنعان در تصور می آید ، همه چهار صد مرید با پیر رفتند و به ایران برگشتند. فقط یک نفر از جوانمردی و صفت پاک چهل روز با دستورات همان پیر نشست تا مشکل و امتحان حق را گشایش نمود و رو سیاهی برای بقیه مریدان ماند که با یک امتحان کوچک آن پیر با عظمت را تنها گذاشته و به ایران بر گشتند. خیلی عجیب است! کسانی که در نزد او مشرف شده و از نفس او و ذکر نفس گرفته و حضور قلب هم به او داشتند با یک امتحان کوچک نزدیک بود که خنجر به قلب پیرشان بزنند. اینجاست که نباید اعتماد به هیچ کس داشت و این چشم به آن چشم هم اعتمادی نیست. در بین مریدان هم کمتر کسی دیده شده که تا دم مرگ با پیر وفا دار و یک رنگ باقی بماند و شریک هم و غم پیر بوده و جاناً و مالاً و قلباً فدایی و در واقع یک روح در چند جسم باشند.

حق نگهدار شما
هدایت الله منشی زادگان